نویسنده: عباس زریاب خویی




 

ابوهاشم بُکَیربن ماهان، از داعیان و مبلّغان بزرگ خاندان عبّاسی بود. او تمام نیرو و ثروت خود را در راه دعوت به خلافت بنی‌هاشم و بنی عبّاس و قیام بر ضدّ خلافت اموی صرف کرد. بکیر ایرانی و از موالی قبیله‌ی بنو مُسلِیَه بود. قبیله‌ی بنومسلیه از قبایل جنوبی و از شاخه‌های مُذحِج و بنوالحارث بودند و در کوفه اقامت گزیده بودند و از این رو محلّه‌ی ایشان به نام مُسلیه معروف بود. (1) این قبیله از هواخواهان بنی‌هاشم بودند. بُجَیربن عبدالله مُسلی از اصحاب محمدبن حنفیّه و مختار بود و پسرش سَلمة بن بجیر از اصحاب ابوهاشم پسر محمدبن حنفیه بود که پس از او از یاران محمدبن علی بن عبدالله بن عبّاس، نخستین مدّعی خلافت از خاندان بنی عبّاس، گردید. (2)
ماهان پدر بُکیر در اردن مسکن داشت، اما به نوشته‌ی سمعانی (3) اصل او از مرو و از دهی به نام هرمزفرّه (هرمزخُرّه) بوده است. مقدسی نیز او را «مروزی» می‌خواند، همچنان که او را در همه جا بَکر گفته است. (4) به نوشته‌ی اخبارالدولة العباسیة (5) بنومُسلیه بکیربن ماهان را همچون فرزندان خود می‌دانستند و نام او در «دیوان» یا دفتر جنگجویان ثبت بود (به جهت انتساب او به خاندان مُسلِیه). او در جنگ‌های خراسان و فتح جرجان با گروهی از بنومسلیه همراه یزیدبن مهلَّب بود. (6) تاریخ الخلفاء (7) بکیر را از «اهل البصائر» (ظاهراً در اینجا به معنای کسانی که هواخواه بنی‌هاشم بوده اند) می‌خواند و می‌گوید که جهان گشته و کارآزموده بود (و کان قد جالَ الدّنیا و جَرّبَ الامور).
نام بکیربن ماهان در نخستین «دیوان» یا دفتر نام‌های شیعیان بنی عبّاس ثبت شده است. به گفته‌ی اخبار الدّولة العباسیة (8) سَلمة بن بُجَیر این نام‌ها را به محمّدبن علی بن عبدالله بن عباس املا کرد و محمد آن را نوشت. از دیگر کسان مشهوری که نامشان در این «دیوان» ثبت شده است حفص بن سلیمان معروف به ابوسَلَمه‌ی خَلّال (مقتول در 132) است که او نیز از موالی بنو مُسلیه بود و همچنین مَیسَرة الرَّحال یا مَیسَرة النبّال (ابورَباح ای ابوریاح) و به قول ابوحنیفه‌ی دینوری (9) مَیسرة العبدی. پس از آنکه محمدبن علی نام شیعیان خود را نوشت، آنان را به خویشتن داری و احتیاط فراخواند. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران او از بنی مُسلِیه بودند و ابن بُجَیر بر آنان زعامت داشت تا آنکه سرانجام عازم مدینه شدند و ابن بُجَیر در ذی خَشب، در نزدیکی مدینه، وفات یافت و ابورباح مَیسرة النّبّال را جانشین خود ساخت. پس از آن، این عدّه به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را در محلّه‌ی بنومسلیه قرار دادند؛ (10) اما نام محمدبن علی را در تبلیغات ذکر نمی‌کردند. عدّه‌ی شیعیان بنی عباس در این هنگام از سی تن بیشتر نبود. میسرة النبّال پس از سال 100 درگذشت و این عدّه بکیربن ماهان را مأمور کردند که به شام (در حقیقت «حَمَیمة» در ارض شَراة که مسکن محمدبن علی بود) برود و محمدبن علی را از مرگ مَیسره آگاه سازد.
در این میان، خبر رسید که یزیدبن ماهان، برادر بکیر، در سند وفات یافته و مال فراوانی برای او به میراث گذاشته است. بکیر به این خبر اعتنایی نکرد و با آنکه دوستانش گفتند بهتر است برای گرفتن ارث برادر به سند برود و خبر مرگ میسره را کسی دیگر ببرد، بکیر نپذیرفت و گفت: «من دنیا را بر آخرت مقدّم نمی‌دارم». (11) بکیر راهی دمشق شد و برای آنکه مقصد و هدف خود را پنهان دارد، مقداری عطر خرید و در زیّ عطرفروشان به حمیمه رفت و در حالی که نقاب به چهره داشت، ابراهیم بن سلمه را که از داعیان بود شناخت. او بکیر را به خانه‌ی محمدبن علی رهنمون شد. در آنجا بکیر نقاب از چهره برداشت و ابراهیم بن سلمه او را شناخت اما بکیر وی را به رازداری خواند و مدّتی به تجارت عطر مشغول شد و با خویشان محمدبن علی گرم گرفت تا آنکه روزی از ابراهیم بن سلمه خواست که او را به محمدبن علی بشناساند. شبی پس از نماز شام، پس از آنکه مسجد خلوت شد، بکیر با محمدبن علی ملاقات کرد و خبر مرگ سلمة بن بجیر و میسرة النبّال را به او داد. محمدبن علی عدّه‌ی شیعیان بنی عباس را از بکیر پرسید و چون دریافت که این عده‌ی سی نفری هنوز کم هستند، او را به احتیاط و خویشتن داری فراخواند و توصیه کرد که همچنان کار بازرگانی خود را ادامه دهد تا کسی به او بدگمان نشود. بکیر مالی را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند و مقدار آن 190 دینار با گردنبندی طلا و پارچه‌ی دست باف «امّ الفضل» بود، تسلیم محمدبن علی کرد. این مبلغ ناچیز با عدّه‌ی کم شیعیان بنی عباس در کوفه متناسب می‌نمود.
محمدبن علی کاردانی و کفایت بکیر را پسندید و او را بیشتر از همه به خود نزدیک ساخت و بیشتر از هر کس دیگر با او به خلوت می‌نشست تا آنجا که عبدالله بن علی، برادر محمدبن علی، گفته بود: «این عطّار، محمدبن علی را از دست ما گرفته است». (12) بکیر به محمدبن علی اندرز داد تا منزلش را از منازل خویشان خود دورتر کند تا کسی از رفت و آمد شیعیان به نزد او آگاه نشود و محمدبن علی این اندرز را پذیرفت. بکیر نخستین کسی است که به محمدبن علی توصیه کرد تا دعوت عباسیان را به میان مردم خراسان و مشرق عالم اسلامی منتقل کند و در حمایت از آل عباس، داستانی از یک جرجانی که با او بعیت کرده بود و نیز داستان سلیمان بن کثیر مروزی را که اهل دیوان بود برای او نقل کرد. این سخن در دل محمدبن علی اثر گذاشت و به بکیر گفت: «ای ابوهاشم! دعوت ما مشرقی است و یاران ما از مشرق باشند و پرچم‌های ما سیاه رنگ باشد». پس به بکیر دستور داد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده است امر خود را فاش نسازد و گفت که باید دعوت پنهانی باشد و در زیر نام «رضا من آل محمد» صورت بگیرد. همچنین او را از اعتماد به اهل کوفه برحذر داشت و به او اجازه داد که برای گرفتن ارث برادرش به سند برود.
بکیر روی به خراسان نهاد و امر دعوت به بنی عباس را بنیاد نهاد و تقویت کرد و از آنجا از راه سیستان به سند رفت و با جُنَیدبن عبدالرحمان، والی سند، مصاحب شد و مترجم او گردید. چنان که گفته شد، بکیربن ماهان ایرانی بود، و مترجمی او برای جنیدبن عبدالرحمان به این معنی است که بیشتر سپاهیان جنید و یا اطرافیان او ایرانی بوده اند وگرنه زبان اهل سند فارسی نبوده است. بکیر از راه رسیدن به میراث برادر و نیز از راه مصاحبت با والی سند مال فراوانی به دست آورد.
ظاهراً بکیر پس از بازگشت از سند، به کوفه رفته است؛ اما هنگامی که در خراسان بود، پس از حرکت از جرجان، به مرو رفت و در خانه‌ی سلیمان بن کثیر فرود آمد و از جمله‌ی داعیان بنی عبّاس در خراسان شد. سلیمان در مرو عدّه‌ی زیادی را با بکیر آشنا کرد و در حلقه‌ی داعیان بنی عبّاس وارد ساخت. (13)

در اعتماد کامل محمدبن علی به بکیربن ماهانی داستانی در اخبار الدولة العباسیة آمده است که بنابرآن، محمدبن علی رأی بکیر را در عدم اعتماد به مردم شام و اهل کوفه تأیید می‌کند و به کسانی که این رأی بکیر را نمی‌پسندند، می‌گوید: دوست ندارم که با بکیر مخالفت کنید، زیرا او مردی با رأی و تدبیر است و آل محمد را دوست دارد. مردم شام پیروان بنی امیه، مردم کوفه شیعیان آل ابیطالب، بصری‌ها عثمانی و مردم جزیره خوارج اند و شما باید به مردم خراسان روی آورید. (14) در نامه ای از محمدبن علی به مردم خراسان آمده است: «من بکیربن ماهان را که پاره‌ی تن من است به سوی شما فرستاده ام، او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباء الله است و امین من و در حکم زبان من است ...». (15) چون این نامه را بر مردم خراسان خواندن، بکیر در نظر ایشان بزرگ شد و همه کار خود او را به او واگذار کردند. بکیر در خراسان ماند و نامه‌ها و داعیان خود را به اطراف شهرهای خراسان فرستاد و پس از آن امر تبلیغات و دعوت را تحت نظم درآورد و تشکیلات وسیعی بنیاد نهاد. او بر پیروان خود و در حقیقت بر طرفداران بنی عبّاس، دوازده نقیب یا رئیس تعیین کرد و به آنها دستور داد که در گزینش شیعیان و پیروان دقت کنند و ضامن صحّت عمل ایشان باشند. بکیر در تعیین دوازده نقیب، نظر سیاسی هم داشت و آن اینکه می‌خواست به شیعیان بنی عباس چنان بنمایاند که این کار او به پیروی از حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلمّ است که برای مسلمانان در مدینه دوازده نقیب تعیین کرد تا در مدینه به دعوت بپردازند و نیز به پیروی از حضرت موسی است که بر بنی اسرائیل دوازده نقیب معین کرد. دلیل اینکه بکیر این کار را به انگیزه‌ی سیاسی انجام داد و نه به علّت دیگر، این بود که چون به او اعتراض شد که این عدّه بر نواحی دوردست خراسان کفایت نمی‌کند، گفت در نواحی دوردست هر مبلّغی برای خودش در حکم نقیب است. این بدان منظور بود که عدد مقدس دوازده نقیب تغییر نکند. چون او این عده را کم می‌دید، بیست ناظر برگزید که در صورت مرگ یکی از نقبا جای او را بگیرند. نیز به عدد هفتاد در آیه‌ی «وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِّمِیقَاتِنَا» (اعراف: 155) و به هفتاد تن از اَوس و خزرج که در لیلة العقبة با حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم بیعت کردند توجه کرد و هفتاد تن برای تشکیلات شیعیان بنی عباس برگزید. (16) نام نقبا و ناظران و آن هفتاد تن در اخبار الدولة العباسیة (17) آمده است. اخبارالدولة العباسیة (18) جز این، از عده‌ی دیگری به عنوان «دُعاة الدّعاة» نام می‌برد.

بکیر پس از ایجاد این تشکیلات منظم، به مردم خراسان گوشزد کرد که امام، محمدبن علی بن عبدالله، برای هزینه‌ی تبلیغات و دعوت خود نیازمند مال است. اعیان با میل پذیرفتند و در مرو و جرجان مبالغ زیادی جمع کردند تا آنجا که بعضی از زنان هرچه زینت آلات بر تن خود داشتند به او دادند. بکیر با این اموال و با عدّه ای از همراهان نخست به کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهی به همراهی ابوسلمه خلّال روی به شام نهاد و اموال را تسلیم محمدبن علی کرد، محمدبن علی به بکیر توصیه کرد که از کسانی از آل علی علیه السلام که داعیه‌ی خروج بر بنی امیّه دارند دوری گزیند و به همین جهت او در کوفه، پس از آنکه خبر خروج زیدبن علی را شنید، با یاران خود از کوفه بیرون رفت و رهسپار حیره گردید و تا قتل زیدبن علی در آنجا ماند. پس از قتل زید به خراسان رفت ولی در آنجا خبر او فاش شد و نصربن سیّار وی را تحت تعقیب قرار داد. یکی از عاملان تعقیب او که در نهان از شیعیان بنی عباس بود، او را از این خبر آگاه کرد و او پیش از رسیدن عمّال نصربن سیار موفق به فرار شد. بکیر در نتیجه‌ی این تفتیش نتوانست در خراسان بماند و روی به عراق نهاد و پس از اقامت کوتاهی در عراق، به شام رفت و اموال فراوانی را که شیعیان به او داده بودند نزد محمدبن علی برد. (19) محمدبن علی که مرگ خود را نزدیک می‌دید، از بکیر خواست که او را بیشتر ببیند و به پسرش ابراهیمِ امام توصیه کرد که قدر بکیر را بداند و به او گفت که بکیر در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از بکیر جانشینش ابوسلمه‌ی خلّال خواهد بود. پس از آن محمدبن علی باز قبیله‌ی بنومسلیه را ستود و آنان را خاصّه و رازدار خود خواند. (20) محمدبن علی در 124 یا 125 (و به قولی در 122) در شَراة در شصت سالگی وفات یافت.
پس از محمدبن علی، پسرش ابراهیم معروف به امام، جانشین او شد. او بکیر را با نامه ای روانه‌ی خراسان کرد. در 125 هشام بن عبدالملک درگذشت و ولیدبن یزید به جای او به خلافت نشست. بکیر از خراسان به همراه عدّه ای از شیعیان بنی عبّاس و مال فراوان روی به حجاز نهاد و در مکّه با ابراهیم امام ملاقات کرد و با او به شراة رفت. ابراهیم بکیر را بار دیگر مأمور خراسان کرد و به او دستور داد تا شعار عباسیان را که لباس و عَلم سیاه است آماده دارد و به هنگام لزوم آن را آشکار کند. اما بکیر در کوفه گرفتار طلبکاران خود شد، زیرا او در راه تبلیغات برای بنی عباس علاوه بر اینکه ثروت خود را خرج کرده بود دیون زیادی هم بر او جمع شده بود و توانایی پرداخت آن همه دین را نداشت و به همین جهت طلبکاران او را به زندان انداختند. ابومسلمه، داماد بکیر، مردی ثروتمند بود و علاوه بر شغل صرّافی دکان‌هایی داشت که در آن سرکه می‌فروخت و به همین جهت به «خَلّال» معروف شده بود (به قولی دیگر چون او در سرای سرکه فروشان اقامت داشت به خلّال شهرت یافته بود). ابوسلمه به اعتبار ثروت خود، طلبکاران بکیر را راضی کرد و او را از زندان بیرون آورد. گویند در همین زندان بود که بکیر با ابومسلم آشنا شد و او را به دعوت بنی عباس فراخواند. بکیر پس از رهایی از زندان، بیمار شد و در این بیماری خبر کشته شدن ولیدبن یزید به او رسید و او بسیار خوشحال شد؛ زیرا عباسیان یکی از علائم قیام خود را مرگ این خلیفه می‌دانستند. بکیر از این بیماری جان بدر نبرد و امر دعوت به بنی عبّاس را به ابوسلمه‌ی خلّال واگذار کرد. (21)
سرگذشت بکیر، به گونه ای که گذشت از اخبار الدّولة العباسیة نقل شده است که از قرن سوم هجری است و نویسنده‌ی آن معلوم نیست. مطالب این کتاب با کتاب مجهول المؤلّف دیگری به نام تاریخ الخلفاء مطابق است. اما روایات الاخبارالطوال ابوحنیفه‌ی دینوری و البدء و التاریخ مقدسی و تاریخ طبری با روایات اخبارالدولة العباسیة و تاریخ الخلفاء متفاوت است، زیرا در حالی که روایات دسته‌ی اخیر به بکیربن ماهان در دعوت عبّاسی نقش مهم تر و اساسی تری می‌دهد، روایات دسته‌ی اول چنین نیست. احتمال می‌رود که در زمان‌های بعد خواسته اند نقش شیعیان علی علیه السلام و موالی را در موفقیّت دعوت عباسی کمتر و ضعیف تر نشان دهند، چنان که در الاخبارالطّوال (22) و در طبری (23) نام بکیر در فهرست اولین داعیان بنی عباس نیامده است. در روایت طبری، حتی در تعیین نام نقبای دوازده گانه و گزیدگان هفتاد نفری، برخلاف اخبارالدولة العباسیة، نامی از بکیربن ماهان نیامده است. دینوری می‌گوید که بکیربن ماهان مردی از شیعیان و از ملازمان جُنَیدبن عبدالرحمان عامل سِند بود و در سرزمین سند مال فراوانی به دست آورده بود. چون به «وطن مألوف خود در کوفه» بازگشت، مسیرة العبدی و ابن خُنَیس، از داعیان بنی عبّاس، با او ملاقات کردند و از او خواستند که به دعوت بنی عباس درآید [یعنی جزو داعیان بنی عباس بشود]. بکیر پذیرفت و با ایشان همراه شد و همه‌ی اموالی را که در سرزمین سند به دست آورده بود در این راه خرج کرد. (24) از این بیان دینوری استنباط می‌شود که بکیر در آغاز از شیعیان علی علیه السلام بود و بعد، از پیروان و مبلّغان بنی عباس شد و این با آنچه در اخبارالدّولة العباسیة آمده است منافات دارد. به گفته‌ی دینوری، (25) بکیر مردی سخنور بود و به امر دعوت پرداخت. او نامه‌های محمدبن علی را می‌شست و با آب آن آرد خمیر می‌کرد و نان می‌پخت و از آن نان به خانواده و اهل خود می‌داد. او در هنگام مرگ به ابوسلمه‌ی خلّال که نیز از بزرگان شیعه‌ی بنی عباس بود وصیّت کرد و محمدبن علی تولیت امر قیام به دعوت را به او واگذار کرد.
روایت طبری نیز برخلاف روایت اخبارالدولة که رفتن بکیر را به سند پس از بیعت او با محمدبن علی و با اجازه‌ی او می‌داند (که در سطور پیشین آمد)، ورود او به دعوت عباسی را پس از بازگشت از سند و آوردن ثروت فراوان از آنجا می‌داند. اما آنچه در تاریخ طبری و البدء و التاریخ مقدسی درباره‌ی دعوت‌های بکیر اهمیت دارد، وجود شخصی است به نام عمّاربن یزید (26) که بکیر او را در 118 متولّی امر دعوت در خراسان کرد و او در خراسان نام خود را به «خِداش» تغییر داد و کیش «خرّمیّه» (خرم دینان) را تبلیغ کرد و زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست. اسدبن عبدالله قَسری (متوفی 120)، والی خراسان او را گرفت و به دار آویخت. (27) به گفته‌ی طبری (28) محمدبن علی از اینکه شیعیان او در خراسان از خداش پیروی کرده بودند سخت ناراحت شد و دیگر با ایشان مکاتبه نکرد و سرانجام بکیربن ماهان را پیش ایشان فرستاد، ولی شیعیان و داعیان به او اعتنایی ننمودند و توهین کردند و سخن وی را نپذیرفتند. بکیر نزد محمدبن علی بازگشت. محمدبن علی عصاهایی به او داد که بر برخی پاره‌های آهن و بر برخی پاره‌های فلز دیگر (شَبَه: بِرِنج) کوبیده بودند. بکیر به خراسان بازگشت و آن عصاها را به ایشان بنمود و ایشان با دیدن آن عصاها دریافتند که سخن بکیر درست بوده است و ایشان بر خطا بوده اند.
به گفته‌ی مقدسی، (29) این عصاها علامت و رمزی میان محمدبن علی و شیعیان او در خراسان بود، زیرا ابوریاح (مسیرة النبّال) این علامات را با ایشان قرار داده بود. از اینجا معلوم می‌شود که لقب میسره «نبّال» بوده است، زیرا نبّال به معنی تیرگر و تیرتراش است و او این علامات را در چوب‌ها و عصاها نقش کرده بود.
اما اینکه عمّار یا خِداش مردم خراسان را به کیش خُرّمیه دعوت کرده باشد درست نمی‌آید و احتمال قوی می‌رود که خداش مردم را به پیروی از آل علی علیه السلام خوانده بوده است، و این تهمت را داعیان بنی عباس بر او نهاده اند. دلیل ما این است که چون خداش گرفتار شد و نخست زبان او را بریدند و چشمان او را میل کشیدند، اسدبن عبدالله به او گفت: سپاس خدای را که انتقام ابوبکر و عمر را از تو گرفت. (30) این می‌رساند که خداش از شیعیان آل علی بوده است و ابوبکر و عمر را نکوهش می‌کرده است. اما خرّمیان همه‌ی بزرگان اسلام را نکوهش می‌کردند و اختصاصی برای نکوهش دو خلیفه‌ی اول نداشتند.
سرگذشت بکیر و ابوسلمه‌ی خلّال نشان می‌دهد که در تبلیغات بر ضدّ بنی امیّه رقابتی شدید و نهانی میان مبلّغان آل علی و آل عباس وجود داشته است و آل عباس برای اینکه از محبوبیّت آل علی در میان مردم بهره گیرند و به پیروان خود، دستور دعوت به «رضا از آل محمد» داده اند و ظاهراً بکیر و ابوسلمه برای استفاده از امکانات و تشکیلات وسیع دعوت عباسی، در دستگاه دعوت آنان بوده اند و می‌خواسته اند نیت نهانی خود را در دعوت به آل علی در هنگام مقتضی ظاهر سازند. مرگ زودرس بکیر این فرصت را به او نداد، اما داماش ابوسلمه‌ی خلّال می‌خواست این نیّت را عملی کند که گرفتار و کشته شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سمعانی، ج12، ص 261؛ یاقوت حموی، ذیل «مُسلیة».
2. اخبارالدولة العباسیّة، ص 180.
3. ج3، ص 397-398.
4. ج6، ص 59 به بعد؛ در کتاب حموی، ص 85، نیز نام او بَکر آمده است.
5. ص 191.
6. همان جا.
7. ص 503.
8. همان جا.
9. ص 322.
10. اخبارالدّولة العباسیة، ص 192.
11. همان، ص 194-195.
12. همان، ص 195-196.
13. همان، ص 203.
14. ص 205-206.
15. همان، ص 213.
16. همان، ص 215.
17. ص 216-222.
18. ص 222-223.
19. همان، ص 237.
20. همان، ص 237-238.
21. همان، ص 250.
22. ص 322.
23. سلسله دوم، ص 1358، وقایع سال 100.
24. ص 333.
25. ص 334.
26. در البدء و التاریخ: عمّاربن بدیل، ص 60.
27. طبری، سلسله‌ی دوم، ص 1588-1589.
28. سلسله‌ی دوم، ص 1639 به بعد.
29. ص 61.
30. طبری، سلسله‌ی دوم، ص 1589.

منابع تحقیق:
اخبارالدولة العباسیة و فیه اخبارالعباس و ولده، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت 1971.
تاریخ الخلفاء، چاپ غریازینویچ، مسکو 1967.
محمدبن علی حموی، التاریخ المنصوری، چاپ غریازینویچ، مسکو 1963.
احمدبن داود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر [1379/1959]، چاپ افست بغداد [بی تا. ].
عبدالکریم محمدبن محمد سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن 1382-1402/ 1962-1982.
محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه ... [و دیگران]، لیدن 1879-1901.
مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899-1919.
یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866-1873، چاپ افست تهران 1965.

منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمه‌ی زندگینامه‌ی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل